kashmarfootball

اخبار و تصاویر فوتبال و فوتسال شهرستان کاشمر

اخبار و تصاویر فوتبال و فوتسال شهرستان کاشمر

kashmarfootball

فوتبال کاشمر
اخبار و تصاویر فوتبال و فوتسال( انتشار نظرات، پیشنهادات و انتقادات، جامعه فوتبال و فوتسال کاشمر)
آدرس کانال‌؛ kashmarfootball@

پیوندهای روزانه

زندگی نامه سر الکس فرگوسن ( قسمت دوم)

چهارشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۹، ۰۴:۲۰ ب.ظ

پیش گفتار

 تقریبا 1 دهه پیش من از این تونل عبور کردم و وارد زمین اولدترافورد شدم؛ در اولین بازی دوران مربیگری ام. من نگران بودم. به دایره میانی زمین رفتم و به عنوان مربی جدید تیم معرفی شدم. حاال باز به همان زمین آمده ام؛ با اعتماد به نفس کامل برای خداحافظی! کنترلی که من در دوران کاری ام در منچستریونایتد به دست گرفتم شاید تنها برای چند مربی انگشت شمار قابل تجربه و لمس باشد. اما من همیشه به توانایی هایم ایمان داشتم که از ابردین در سال 1495 به منچستر آمدم. ولی خوب کسی فکرش را نمی کرد آن داستان به اینجا بکشد. بعد از خداحافظی در می 1111 لحظات مهم و اساسی دوران مربیگری ام را در ذهن مرور کردم: قهرمانی در جام حذفی در مقابل ناتینگهام فارست در ژانویه 1441 .در آن سال گل مارک رابینز ما را به فینال رساند. ما یک ماه بود هیچ بردی نداشتیم ولی در نهایت به مسیر برد برگشتیم. اگر چهار سال بعد از ورودم به اولدترافورد در برابر کریستال پاالس در فینال جام حذفی برنده نمی شدیم شاید نارضایتی ها به اوج می رسید و من در باشگاه نمی ماندم. شاید هم من در لبه پرتگاه اخراج بودم! ولی آن قهرمانی در ومبلی همه چیز را عوض کرد. بابی چارلتون با هر حرکتی که علیه من آغاز میشد مقابله می کرد. او می دانست کاری که من انجام می دهم زمینه سازی است برای در اختیار داشتن تیمی جوان و باانگیزه. من زمان زیادی صرف کردم تا دیدگاه باشگاه به فوتبال عوض شود و مدیر وقت باشگاه، مارتین ادواردز هم با من در این مسیر همسفر و همگام بود. این دو مرد بزرگ در آن روزهای سیاه و سخت کنار من ایستادند تا من به اینجا برسم. مارتین نامه های زیادی دریافت کرد و نگارندگان همه با عصبانیت از اخراج من نوشته بودند. قهرمانی در جام حذفی 1441 به ما اجازه داد دوباره نفسی تازه کنیم و من باور داشتم در باشگاهی هستم که می تواند به افتخارات بزرگ برسد. با قهرمانی در جام حذفی آن هم در ورزشگاه ومبلی روزهای خوش ما آغاز شد ولی صبح روز بعد یک روزنامه تیتر زد: "اوکی! تو ثابت کردی می توانی قهرمان جام حذفی شوی. حاال برگرد به اسکاتلند!" من هنوز آن تیتر کنایه آمیز را فراموش نکرده ام.

فصل اول :

 تفکرات اگر بگوییم من نتیجه ای نیاز داشتم تا تمثیلی باشد از دوران کاری من در منچستریونایتد، حتما باید بازی هزاروپانصدم را انتخاب کنیم؛ بازی آخر من! وست برومویچ 6-6 منچستریونایتد. دیوانه کننده. عجیب و غریب. هیجان انگیز و سرگرم کننده. اعصاب خرد کن! هر تماشاگری که برای تماشای بازی منچستریونایتد از خانه خارج شده راهی نمایشی بوده از گل و درام. تجربه ای که قلب شما را به چالش می کشاند. من نمی توانستم از بازیکنان گالیه داشته باشم که چرا برد 6-1 در برابر وست بروم را از دست دادند؛ آن هم تنها در 4 دقیقه! من می خواستم نشان دهم عصبانی هستم ولی آنها همه چیز را در چشمانم می دیدند. من هم در آخر گفتم: "ممنون بچه ها! هدیه خداحافظی فوق العاده ای بود!" در آن زمان دیوید مویس به عنوان جانشین من معرفی شده بود. وقتی وارد رختکن شدیم گیگز به من گفت: دیوید مویس )از شغلش در اورتون( استعفا کرده است." " علی رغم مشکالت در خط دفاعی من با افتخار تمام گروهی از بهترین بازیکنان و کادر فنی مجرب را در اختیار دیوید مویس گذاشتم. کار من آنجا تمام شده بود. خانواده من روی زمین چمن منتظرم بودند. و پرده ای جدید از زندگی که پیش روی من باز میشد. آن روز هم مثل بیشتر روزهای من در منچستر رویایی بود. بازیکنان وست بروم هم عالی بازی کردند و دیدار آخر من هم خاطره ساز شد. آنها بعدها لیست بازیکنان آن شب را برای من فرستادند و همه بازیکنان تیم هم پشت برگه را برای من به یادگار امضا کرده بودند. وقتی به زمین چمن بازگشتم همه خانواده ام آنجا بودند: سه پسرم، هشت نوه و چند دوست صمیمی ام. اتفاق لذت بخشی بود همراهی با آنها در آن روز رویایی. ما قدم نهایی را هم با هم برداشتیم و تمام. من به همراه خانواده ام دور افتخار زدم و با تماشاگران فوتبال وداع کردم. وقتی به سمت اتوبوس تیم می رفتم می خواستم از این لحظات آخر هم تا جای ممکن استفاده کنم. البته رهاکردن فوتبال و این دنیای هیجان انگیز برای من مشکل نبود چون می دانستم دیگر وقتش فرا رسیده است. شب قبل از بازی، بازیکنان به من گفته بودند که یک متن برای قدردانی از من آماده کرده اند. البته بهترین هدیه آنها یک ساعت رولکس 1491 بود؛ سال تولد من. ساعت روی 1011 بعد از ظهر تنظیم شده بود: لحظه ای که من به دنیا آمدم. 11 دسامبر 1491 در گالسکو. و البته یک آلبوم از عکس های من در طول دوران کاری ام در منچستریونایتد به همراه عکس باز یکنان و خانواده ام. ریو فردیناند عاشق ساعت های مچی است و ایده هدیه اصلی هم متعلق به او بود. وقتی هدیه ها را گرفتم و صدای تشویق بچه ها همه فضای رختکن را پر کرد من نگاهی در چهره بعضی از بازیکنان دیدم که جالب بود. آنها نمی دانستند چطور باید رفتار کنند چون من همیشه آنجا بودم، پیش آنها! بعضی از آنها 11 سال با من کار کرده بودند. شاید آنها از خود می پرسیدند: "حاال چه می شود؟" بعضی از بازیکنانم با هیچ سرمربی جز من کار نکرده بودند! به قبل تر برمی گردم: ما هنوز یک بازی دیگر داشتیم و من می خواستم همه چیز به خوبی پیش برود. ما در نیم ساعت اول سه گل زدیم اما وست بروم اصال نمی خواست بازی آخر من آسان تمام شود. اولین گل منچستریونایتد در دوران حضور من توسط جان سایوبیک به ثمر رسید؛ در 11 نوامبر 1495 .گل آخر دوران من در منچستر را هم خاویر هرناندز زد در 14 می 1111 .وقتی بازی 6-1 بود ما می توانستیم گل های دیگری هم به ثمر برسانیم ولی نشد. و وقتی بازی 6-6 شد آنها فرصت های گل بیشتری داشتند و می توانستند بازی را ببرند اما باز هم نشد. از نظر دفاعی ما واقعا ضعیف کار کردیم. وست بروم در 6 دقیقه سه گل وارد دروازه ما کرد. روملو لوکاکو هم در برابر ما هت تریک کرد. بعد از بازی فضای رختکن خوب بود. وقتی داور سوت پایان بازی را به صدا درآورد ما در زمین بازی ماندیم و برای طرفداران یونایتد دست تکان دادیم. گیگز مرا جلوتر هل داد و همه بازیکنان پشت سر من شروع کردند به تشویق من! در برابر تابلویی بودم از چهره های شاد. طرفداران ما تمام طول بازی در ورزشگاه خواندند و فریاد زدند و تشویق کردند؛ واقعا فضای فوق العاده ای بود. خوشحال می شدم 6-1 پیروز شویم اما تا اندازه ای نتیجه 6-6 هم معنادار بود. اولین 6-6 تاریخ لیگ برتر و البته دوران مربیگری من! آخرین 41دقیقه من در دنیای فوتبال هم خاطره انگیز شد. وقتی به منچستر بازگشتیم سیلی از پیام های مختلف به دفترم سرازیر شده بود. همه جا پر بود از هدیه و گل! باشگاه رئال مادرید هم یک هدیه زیبا برایم ارسال کرده بود: یک تندیس نقره ای از ال پالزا ده سیبلز. این میدان معروف در مادرید یک فواره بزرگ دارد و رئالی ها هر بار که در لیگ قهرمان شدند آنجا جشن می گیرند. فلورنتینو پرز، رئیس رئال هم نامه ای زیبا برای من نوشته بود. یک هدیه زیبای دیگر هم از باشگاه آژاکس آمستردام رسیده بود. و ادوین فن درسار عزیز هم هدیه ای جداگانه فرستاده بود. مشاورم لین هر بار که وارد دفتر می شد با چندین نامه و هدیه می آمد! آخر هفته قبل که در زمین خودمان با سوانسی بازی کردیم آخرین بازی من در اولدترافورد بود. من نمی دانستم چه چیزی در انتظار من است. فقط می دانستم در آخر با تونل افتخار بازیکنان و تشویق طرفداران بدرقه خواهم شد. آن هفته شلوغ و پرسر و صدا گذشته بود. من برای دوستان، بازیکنان تیم، کارکنان باشگاه و افراد خانواده ام توضیح دادم که می خواهم صفحه ای نو در زندگی ام باز کنم.

دانه های این درخت )تصمیم به بازنشستگی( در زمستان 1111 کاشته شدند. در دوران کریسمس که بازی های سخت و پرفشاری در لیگ داشتیم من به این فکر کردم که باید بازنشسته شوم. کتی )همسرم( از من پرسید چرا؟ و من جواب دادم: فصل پیش که در ثانیه های آخر بازی آخرمان در لیگ، قهرمانی را از دست دادم تجربه تلخی بود )منچسترسیتی به لطف تفاضل گل بهتر قهرمان شد(. دیگر نمی توانم چنین تجربه تلخی را تحمل کنم. حاال می خواهم در آخرین سال حضورم، لیگ برتر را دوباره فتح کنم و به فینال لیگ قهرمانان اروپا یا جام حذفی برسم. پایانی بزرگ برای دوران مربیگری من. بریژیت، خواهر کتی در اکتبر همان سال فوت کرده بود و همسرم سعی می کرد با این فقدان بزرگ کنار بیاید. او هم پذیرفت که تصمیم من درست است. او می گفت اگر بخواهم به کارهای دیگری غیر از فوتبال برسم باید به اندازه کافی جوان باشم! من هم قصد داشتم در 11 مارس به باشگاه اعالم کنم که می خواهم در پایان فصل بازنشسته شوم. اما قبل از آن، اتفاقا دیوید گیل در یکی از یکشنبه های ماه فوریه به من زنگ زد و از من پرسید وقت دارم تا در منزل کمی با هم صحبت کنیم یا نه. یکشنبه عصر؟ عجیب بود. با خودم گفتم حتما او هم می خواهد از پست مدیریت ارشد باشگاه استعفا کند. البته کتی گفت: "شاید آنها می خواهند اخراجت کنند!" اما حدس من درست بود. دیوید می خواست در پایان فصل استعفا کند. من هم گفتم: لعنتی من هم می خواهم استعفا کنم. عجب تصادفی! چند روز بعد دیوید به من اطالع داد که گلیزرها می خواهند با من صحبت کنند. وقتی جوئل گلیزر به من زنگ زد برای او توضیح دادم که تصمیم من به استعفای دیوید ربطی ندارد. من گفتم که در دوران بازی های کریسمس به این نتیجه رسیده ام. دالیلم را کامل شرح دادم. مرگ بریژیت در اکتبر، زندگی همه ما را منقلب کرده بود. کتی احساس تنهایی می کرد. جوئل هم حرف های مرا درک کرد و قرار شد در نیویورک با هم دیدار کنیم. او باز هم سعی کرد مرا از بازنشستگی منصرف کند. من هم از تالش او برای متقاعد کردنم به بازگشت، تشکرکردم و البته از حمایتی که در این سال ها از من و برنامه هایم کرده بود. او هم عملکرد من در باشگاه را ستایش کرد. سپس بحث در این مورد آغاز شد که چه کسی می تواند جانشین من باشد. من فقط یک اسم در ذهن داشتم: دیوید مویس. برای صحبت در این مورد با دیوید در منزلم قرار گذاشتم. گلیزرها می خواستند مطمئن باشند فاصله بین اعالم خبر بازنشستگی من و خبر ورود مویس طوالنی نشود. آنها می خواستند همه چیز طی چند روز نهایی شود. همه اسکاتلندی ها با اراده باال در شغل خود فعالیت می کنند. وقتی آنها اسکاتلند را ترک می کنند تنها یک دلیل باعث این وداع می شود. آنها می خواهند موفق باشند! اسکاتلندی ها برای فرار از گذشته، کشورشان را ترک نمی کنند. آنها می روندکه بهتر شوند. این مسئله در تمام جهان قابل مشاهده است؛ مخصوصا درآمریکا و کانادا. ترک وطن یک راه حل است نه یک نقاب. این اتفاق برای من هم افتاد. دیوید مویس هم در بذله گویی چیزی از بقیه مردان اسکاتلندی کم نداشت. اما در حیطه کاری، اسکاتلندی ها همیشه جدی و مصمم هستند. مردم همیشه از من می پرسیدند چرا در طول بازی که کنار زمین هستم، لبخند نمی زنم. من هم جواب می دادم چون برای لبخند زدن آنجا نیستم. من مربی شده ام تا بازی را با برد به پایان برسانم.

دیوید هم صاحب همین ویژگی هاست. من پس زمینه خانوادگی او را هم می دانستم. پدر او یک مربی در درامچاپل بود که روزگاری من هم در آن تیم بازی کردم. آنها خانواده دوست داشتنی هستند. نمی خواهم بگویم خانواده مویس در انتخابش نقش داشت ولی به هرحال چنین ویژگی هایی برای مردی که می خواهد مسئولیتی سنگین برعهده گیرد مهم است. من درامچاپل را در سال 1469 ترک کردم وقتی پدر دیوید مویس یک مرد جوان بود! بنابراین ما آشنایی قبلی با هم نداشتیم. ولی من دورادور خانواده آنها را می شناختم. گلیزرها هم دیوید را می پسندیدند. آنها هم تحت تاثیر عملکرد او در اوتون قرار گرفته بودند. مهم ترین ویژگی او رک بودن است. او همیشه در مورد خودش رک و روراست حرف می زند. و من نمی خواستم دیگر در دنیای فوتبال فعالیت کنم. بعد از 19 سال مربیگری دیگر چرا باید ادامه دهم؟ من می خواستم این بخش از زندگی ام را پشت سر بگذارم. دیوید هم در پذیرش شرایط ما مشکلی نداشت. او در اورتون سال های درخشانی داشت. من به خودم می گفتم هیچ حسرتی از بازنشسنگی در دلم باقی نخواهد ماند. این حس حاال هم تغییر نکرده است. در هفتادسالگی به سادگی انرژی جسمانی و ذهنی شما دچار رکود می شود. ولی من از لحظه ای که بازنشسته شدم بیشتر درگیر شدم! حاال باید پروژه هایی در آمریکا و سایر نقاط جهان آغاز کنم. من همیشه دنبال چالش های نو بوده ام.

سخت ترین کار ممکن در آن روزها، اطالع دادن خبر بازنشستگی ام به کارکنان باشگاه در کرینگتون بود. و البته تیم تمرینی مان. من تمام دالیل را توضیح دادم و از مرگ بریژیت گفتم. نگاه پر از غم آنها واقعا مرا تحت تاثیر قرار داد. یک روز قبل از اعالم رسمی خبر، شایعات مختلفی منتشر شده بود. من هنوز با مارتین )برادرم( صحبت نکرده بودم. قضیه حساس شده بود چون سهام منچستریونایتد در بازار بورس نیویورک عرضه شده و این خبر می توانست پیامدهای منفی در پی داشته باشد. صبح چهارشنبه 9 می من تمام کارکنان تیم فوتبال باشگاه را در اتاق تحلیل ویدیویی باشگاه جمع کردم. بازیکنان هم در رختکن بودند. وقتی وارد رختکن شدم تا خبر را شخصا به بازیکنان بدهم وب سایت باشگاه خبر رسمی را منتشر کرد. در رختکن هیچ کس حق ندارد از موبایل استفاده کند. من هم نمی خواستم قبل از آن که با تک تک افراد صحبت کنم، آنها از خبر رفتن من مطلع شوند و فرصتی برای صحبت در این مورد وجود داشته باشد. اما شایعات مختلف آن چند روز نشان می داد خبر بزرگی در راه است. من به بازیکنان گفتم: امیدوارم شما را ناراحت نکرده باشم. شاید وقتی به این باشگاه منتقل شدید فکر می کردید من همچنان به کار در اولدترافورد ادامه خواهم داد. )به عنوان مثال من به فن پرسی و کاگاوا گفته بودم به این زودی ها بازنشسته نمی شوم. این حرف در آن دوران طبیعی بود ولی خوب بعدا شرایطی ایجاد شد که تصمیم به خداحافظی گرفتم.( در ادامه گفتم: شرایط تغییر کرده. خواهر همسرم فوت کرده و زندگی خانوادگی ما دچار تغییر بزرگی شده. و البته من می خواهم با برد و در اوج خداحافظی کنم.

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی